قصه خواننده. گویندۀ داستان. قاص: چه گوید کس از خوبی قصه خوان که درملک خوبی است صاحبقران. طاهر وحید (از آنندراج). شغلی بوده است که در دورۀ صفوی شیوع داشته است، و عده ای از شاعران بدان لقب خوانده شده ان-د
قصه خواننده. گویندۀ داستان. قاص: چه گوید کس از خوبی قصه خوان که درملک خوبی است صاحبقران. طاهر وحید (از آنندراج). شغلی بوده است که در دورۀ صفوی شیوع داشته است، و عده ای از شاعران بدان لقب خوانده شده ان-د
کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران: ز علم بهرۀ ما گندم است و بهر تو کاه گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم. ناصرخسرو
کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران: ز علم بهرۀ ما گندم است و بهر تو کاه گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم. ناصرخسرو
یزیش خوان. ورفان و شفیع و شفاعت کننده و پیشوای بزرگ مغان. (ناظم الاطباء). موبدی که دعا و نماز او خواند در آتشگاه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یزش و یزشن شود
یزیش خوان. ورفان و شفیع و شفاعت کننده و پیشوای بزرگ مغان. (ناظم الاطباء). موبدی که دعا و نماز او خواند در آتشگاه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یزش و یزشن شود
از تعجب به حرکت آمدن. بر اثر تعجب لرزشی ناگهانی بر اندام افتادن. (فرهنگ لغات عامیانه). ناگهان ترسیدن. از خبری یا گفتاری یک باره متحیر شدن و سخت عجب کردن. از دیدن امری غیرمنتظره یا شنیدن چیزی نامترصد دفعتاً ترس و شگفتی در کسی پدید آمدن. (یادداشت مؤلف)
از تعجب به حرکت آمدن. بر اثر تعجب لرزشی ناگهانی بر اندام افتادن. (فرهنگ لغات عامیانه). ناگهان ترسیدن. از خبری یا گفتاری یک باره متحیر شدن و سخت عجب کردن. از دیدن امری غیرمنتظره یا شنیدن چیزی نامترصد دفعتاً ترس و شگفتی در کسی پدید آمدن. (یادداشت مؤلف)
یک سوار. یک سواره. کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری. (یادداشت مؤلف). شهسوار. تک سوار: گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز که دلم چنگ در آن گوشۀ فتراک زده ست. سیدحسن غزنوی. یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده. مخلص کاشی (از آنندراج). ، یکه تاز. (آنندراج). بهادر و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء)
یک سوار. یک سواره. کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری. (یادداشت مؤلف). شهسوار. تک سوار: گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز که دلم چنگ در آن گوشۀ فتراک زده ست. سیدحسن غزنوی. یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده. مخلص کاشی (از آنندراج). ، یکه تاز. (آنندراج). بهادر و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء)
صفت یکه خوان. خواندن بی مدد دمکش: کدام شوخ در این پرده نغمه پرداز است که هرچه هست از او جسته همچو آواز است ز اقتدار به دمساز احتیاجش نیست به یکه خوانی خود در زمانه ممتاز است. ملامفید بلخی (از آنندراج)
صفت یکه خوان. خواندن بی مدد دمکش: کدام شوخ در این پرده نغمه پرداز است که هرچه هست از او جسته همچو آواز است ز اقتدار به دمساز احتیاجش نیست به یکه خوانی خود در زمانه ممتاز است. ملامفید بلخی (از آنندراج)
جماعتی هستند که به اب و ابن و روح القدس قایل اند و دعوی پیروی حضرت مسیح کنند وآنان را سه خوانا گویند. (آنندراج). قومی از نصاری که سه خدا میخوانند خدای عز و جل، عیسی و مریم علیهم االسلام. (غیاث). جماعتی را گویند که ایشان قایل بثالث ثلثه اند و آنها نوعی از نصاری باشند که ذات واجب را سه میدانند: خدا، مریم و عیسی. (برهان) : به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک به صحرای یقین آرم همانا. خاقانی
جماعتی هستند که به اب و ابن و روح القدس قایل اند و دعوی پیروی حضرت مسیح کنند وآنان را سه خوانا گویند. (آنندراج). قومی از نصاری که سه خدا میخوانند خدای عز و جل، عیسی و مریم علیهم االسلام. (غیاث). جماعتی را گویند که ایشان قایل بثالث ثلثه اند و آنها نوعی از نصاری باشند که ذات واجب را سه میدانند: خدا، مریم و عیسی. (برهان) : به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک به صحرای یقین آرم همانا. خاقانی
داستان خوان داستان سرا کسی که قصه ها را از روی کتاب برای دیگران خواند، قصه پرداز داستانسرا: در امر معروف و نهی از منکر بنوعی مبالغه فرمودند که قصه خوانان و معرکه گیران از اموری که در او شایبه لهو و لعب باشد
داستان خوان داستان سرا کسی که قصه ها را از روی کتاب برای دیگران خواند، قصه پرداز داستانسرا: در امر معروف و نهی از منکر بنوعی مبالغه فرمودند که قصه خوانان و معرکه گیران از اموری که در او شایبه لهو و لعب باشد